سلام قبل از هر چيز ميخوام بگم ببخشيد اگه يه وقت(هميشه) تو نوشته هام غلط املايي و اشتباهاي ديگه ميبينيد نه اينكه هميشه تندوتند مينويسم و خيليـــم شور و شوق دارم اشتباهامم زياد ميشن
اون چيزي كه اون بار ميخواستم بهتون بگم،سمانه اشتباه گرفته بود خودش نگفتا خودم فهميدم عجيب نبود كه اونقد تعجب كردم ولي خودمونيما عجب آدم ساده ايم
يه خاطره ي از تاريخ گذشته مونده كه حيف ميدونم نگمش:
هفته قبل تصميم گرفتم يه گل ببرم واسه جيگرطلام اما قبلش بگم كه من واسه گل ارزش زيادي قائلم و رو گل خيلي حساسم و خيلي برام مهمه 
شب با بابام يه گل گرفتمو صبحش با گل رفتم مدرسه و با اينكه يه جوري گرفته بودمش كه كسي نبينه اما همه ديدن تا نگار ديدم و ازش خواستم بريم جلو كلاسشون.
سمانه هم هنوز نيومده بود خلاصه تو دست راستم گل بود كه گرفته بودمش پشت سرم تا كسي نبينه تو دست چپمم هندسه بود و ميخوندم يه پا چوب لباسي شده بودم
تا....... سمانه امد و سلام كرديم با نگار دست داد اما وقتي امد با من دست بده بهش گفتم مرسي اونم زود برگشت رفت كلاسشون مطمئن بودم بهش برخورده اما اكشال نداشت چون نميدونست ميخوام چيكار كنم
همين كه رفت كلاسشون زود رفتم كنار در و خودمو آماده كردم خلاصه همين كه امد زود گلرو گرفتم تو صورتش (خيلي باحال بود) اونم يه كوچولو سرشو عقب برد اما بعد گرفتش و خوشحال شد.....آره ديگه خوشحال شد پس بايد ناراحت ميشد؟؟!! 

بعدشم تشكر كرد و پرسيد به چه مناسبتي بود؟ منم گفتم به مناسبت
دوست دارم
واقعا دم خودم گرم چون روز قبلش اين سوال يكي از سوالايي بود كه به جوابش فك كرده بودم بخاطر همينم بود كه اينقد خوب جواب دادم خلاصه روز و خاطره ي قشنگي بود
اما برسيم به حرفا و ناگفته هاي جديد امروزم؟ آره همين امروز خوبه پس كي؟ هفته بعد؟!!
امروز يه انقلاب بزرگ درم به وجود امد البته همش بخاطر كمكاي آبجي مرمرم بود
ميپرسيد چه انقلابي؟
ديگه جلو سمانه خجالت نميكشم...


چي ميتونم بگم .... 2ساله دارم تلاش ميكنم تا چنين روزي برسه حالا هم بهش رسيدم... ديگه چي بهتر از اين؟؟
خوشحالم شادم شنگولم منگولم تقريبا حبه ي انگورم 




اما بذاريد صبحو براتون بگم. صبح رفتيم زيارت عاشورا بخونيم يه مداحم آورده بودن.وسط دعا گفت دستاتونو ببريد بالا و دعا كنيد منم همين كارو كردم اما نه واسه خودم و نه هيچ كس ديگه باور كنيد فقط و فقط واسه سمانه دعا كردم كه ايشاا... يه دانشگاه خيلي خيلي خيلي.. خوب مهندسي معماري قبول شه هميشه سلامت باشه هميشه خدا مواظبش باشه هميشه خوشحال باشه هيچوقت هيچ ناراحتي يا غمي تو دلش نباشه و به تمام آرزوهاش برسه
با تمام وجودم براش دعا ميكردم.دعا كه تموم شد وسط پله ها سمانه رو ديدم و سلاميديم بعد ميدونيد چي گفت؟؟ گفت قبول باشه...منم خندم گرفت..
آره واقعا قبول باشه چون همش واسه اون دعا كردم خودشم كه گفت قبول باشه ايشاا... خداي مهربونم همشو اجابت ميكنه
زنگ اولم كه كلي نه كلي نبود نصف كلي بود باهم (4تايي) حرفيديم بدون يه كوچولو استرس خودمم باورم نميشد كه اينقد راحت باهاش حرف ميزنمو نگاش ميكنم

اما جيكوبو خوب نيومد آخه اين همه آدم جيكوب.. يارو مث داركوبه.. آخه چيه؟ آدم قعطي بود؟ خودشو واكس زده... با اون نعره هاي زشتش... بامزس؟!!! ... نه راستم ميگفت بامزس مزه ي آب معدني ميده....خب ديگه بسمه اگه سمانه بياد اينارو بخونه اين جوري ميشه
وي در كل جاتون خالي خيلي روز خوبي بود
ديگه كاري نداريد؟ برم؟
خدانگهدار همتون.باي باي... 
التماس دعا...
نظرات شما عزیزان:
امیرحسین 
ساعت0:31---7 بهمن 1390
سلام.از وبلاگت خوشم اومده اگه خواستی به وبلاگ منم سر بزن.ممنون.
نگار

ساعت20:45---13 آذر 1390
اول سلام.خوش به حالت که روز خیلییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییییییییییییی یییییییی خوبت بوده، اصلا انگار امروز برا همه خیلی خوب بوده فقط شانس من کج و کولس.ها؟؟؟؟اما امروز خوب همچین بدبد نبود چون به یه سری واقعیت های البته تلخ پی بردم و بعضی ها هم(ممکنه هنوز مثل من واضح و روشن پی نبرده باشن)اما خوب بالاخره یه روز میفهمن آخه نمی خوام که اینو با خودم به گور ببرم ،.gif)
و البته یه سری کسای دیگه.
بازم حرف مفت زیاد زدم ولی خوب گفتم دیگه.
خدایا یه آرامش درونی و بیرونی و همگانی نصیب خودت و خودم و همه کسایی که بهش احتیاج دارن بکن.آمین و التماس دعا
آره واقعا ...یه آرامش ..:-( ولی تو دیگه خیلی حساسی البته خودمم همینجوریم
maziar 
ساعت0:48---13 آذر 1390
خیلی بیکاری بابا
وبلاگت جالب بود من لینکت کردم
خواستی لینکن نه خواستی نکن![]()
حیف حالشو ندارم وگرنه با همین نظره حالتو میگرفتم تو ام با اون کدات(یه موقه خرنشی کلیک کنی)